🍃[P13) [The life)
غرقشدھدراعماقتاریکے
وامیدواربہطلوعصبح...
*ساعت ۰۰:۳۱ دقیقه
[یو یونجی]
صدای سوتی عمیق تو سرم میپیچه
چشمام رو باز کردم و همزمان موجی از درد ب سرم هجوم اورد.
چ اتفاقی افتاده؟ ساعت چنده؟
کمی مکث کردم تا دیدم ب اطراف بهتر بشه.
+ع...عااا ا..این چی...چیه؟!
با تصویری روبرو شدم ک باعث شد دنیا رو سرم خراب شه...
تمام ذخیره ی ابی ک جمع کرده بودم حالا پخش بر زمین شده بود!
+ن..ن..نه من چ غ..غلطی کردمم!!؟(داد)
بدون مکث از جا بلند شدم ک باعث شد سر گیجه ای ب سراغم بیاد، ول اهمیت ندادم و ب سمت دبه ای ک حالا فقط اندازه ی چند لیوان اب داشت هجوم بردم.
+خ..خواهش م..میکنم! امکان ن..نداره!!
باید چیکار کنم؟! با این حجم کم از اب باید چ غلطی بکنم؟ چن روز دیگ زنده میمونم؟ چرا کسی صدامو نمیشنوه؟!
[شاید... خیلی وقته ک تو این اقیانوس سیاه غرق شدم و خودمم خبر ندارم!]
+این ام..امکان ندارهه، چرا هیچکی کمکم نمیکنهه!! هقق از همچی بدم میاد لعنتیااا
از خودم از این مریضی از زندگی نکبتم از همچی همچیی!! هق هقق(داد و گریه)
سرم رو گذاشته بودم رو زمین و با تمام وجود گریه میکردم
دلم میخواست داد بزنم و بگم ک منم اینجام!
منم اینجا دارم بدبختی میکشم! مگ خدا وجود نداره؟!! الان کجاست؟!
***
[۶ روز بعد]
+خب... ی سلام دیگ...
و اینک من هنوز زندم!
ساعت ۲۳:۴۶ دقیقس و تا چند دقیقه ی دیگس ک میتونم بگم ۱۰ روزه تو قرنطینم.
اینترنت خیلی ضعیف شده و خب ی جورایی میشه گفت دسترسیم ب اون بیرون کاملا داره قطع میشه،
دیشب ذخیره ی ابی ک برام مونده بود تموم شد، حتی با اینک خیلی با دقت و کم ازش استفاده میکردم...
بیخیالش بهرحال تقصیر بی احتیاطی خودم بود!(خنده)
کم کم لبخندم محو شد و جاش رو ب بغض داد.
+اگه حواسمو جمع میکردم کلش روی زمین نمیریخت و الان تشنه نمیموندم.
من...
من حتی لایق زندگی کردنم نیستم!
ش..شاید شاید همه چی حقمه... هوم؟
کمی مکث و سکوت...
+عااا بیخیالش(لبخند)
راستش این روزا ی سری علائم عجی...
جملم رو تموم نکرده بودم ک ی دفه...
+برقا چرا قطع شد؟؟! هوفف دوباره فیلم میگیرم باشه؟...
فیلم رو قطع کردم و کورکورانه ب سمت اشپزخونه قدم برداشتم.
+چراغ قوه کجا بو...
عاهاا!
با حرکت دستام اولین کابینت رو پیدا کردم، چراغ قوه رو در اوردم و روشنش کردم.
+حالا بهتر شد! ول چرا برقو قطع کردن...؟
نگرانی رو ب وضوح توی صدام حس میکردم، من ترسیدم
حسی ک بار ها و بار ها طی این ۱۰ روز با تمام وجود احساسش کردم؛
بعد از چن مین گشتن بلخره چندتا شمع کوچیک و بزرگ و ی کبریت پیدا کردم،
اونا رو روشن کردم و تو نقاط تاریک خونه جا گذاری کردم.
دوباره ب سمت دوربین برگشتم و شروع ب ظبط کردم.
+عااا ببخشید! برقا خیلی ی دفه ای قطع شد و مجبور شدم برم.
ول الان شرایطتو تونستم کنترل کنم! (خنده)
نمد چرا برقو قطع کردن اما امید وارم اون چیزی ک تو ذهنم وجود داره نباشه!...
قطعا همونه!🗿
+خبب راستش چن روز پیش اخبار ی سری نکات ترسناک و در عین حال امید بخشی رو درمورد این بیماری میگف...
میگف افرادی ک مبتلا میشن معمولا تا ۲۰ روز طول میکشه ک علائم رو بروز بدن، ینی این ۲۰ روز ب معنای خطره!
ریز نگاهی ب بیرون کردم و ادامه دادم...
+ی جورایی این ینی،
ممکنه این بیماری زمان زیادی تو بدن افراد بوده باشه و فقط ی خورده دیر بروز کرده...
زمان ب کندی میگذشت و فضا سنگین شده بود پس تصمیم گرفتم فضا رو کمی تغییر بدم.
+البت ی روی مثبتم داره! و اونم اینه ک اگه ب این بیماری مبتلا شده باشین و بعد از ۲۰ روز بروز نکنه احتمال اینک دیگ بروز نکنه هست!
ی جورایی ی پیروزی ب حساب میاد نه!؟ (خنده)
بعد از چن مین حرف زدن تصمیم گرفتم ویدیو رو تموم کنم پس دوباره لبخند گشادی زدم و گفتم...
+عااا من خیلی خستم روز سختی داشتم.
لطفا... مواظب خودت باش مین یونجی و اینک بازم میبینمت!
خندیدم و دستی تکون دادم.
+شبت بخیرر (خنده)
و پایان ویدیو...
ایکاش میتونستم بگم،
پایان کابوس..
بیداری، نور، خوشبختی...:)
بچه ها ببخشید تو این مدت حالم خوب نیست واقعا...
ی لایکمون نشه؟
وامیدواربہطلوعصبح...
*ساعت ۰۰:۳۱ دقیقه
[یو یونجی]
صدای سوتی عمیق تو سرم میپیچه
چشمام رو باز کردم و همزمان موجی از درد ب سرم هجوم اورد.
چ اتفاقی افتاده؟ ساعت چنده؟
کمی مکث کردم تا دیدم ب اطراف بهتر بشه.
+ع...عااا ا..این چی...چیه؟!
با تصویری روبرو شدم ک باعث شد دنیا رو سرم خراب شه...
تمام ذخیره ی ابی ک جمع کرده بودم حالا پخش بر زمین شده بود!
+ن..ن..نه من چ غ..غلطی کردمم!!؟(داد)
بدون مکث از جا بلند شدم ک باعث شد سر گیجه ای ب سراغم بیاد، ول اهمیت ندادم و ب سمت دبه ای ک حالا فقط اندازه ی چند لیوان اب داشت هجوم بردم.
+خ..خواهش م..میکنم! امکان ن..نداره!!
باید چیکار کنم؟! با این حجم کم از اب باید چ غلطی بکنم؟ چن روز دیگ زنده میمونم؟ چرا کسی صدامو نمیشنوه؟!
[شاید... خیلی وقته ک تو این اقیانوس سیاه غرق شدم و خودمم خبر ندارم!]
+این ام..امکان ندارهه، چرا هیچکی کمکم نمیکنهه!! هقق از همچی بدم میاد لعنتیااا
از خودم از این مریضی از زندگی نکبتم از همچی همچیی!! هق هقق(داد و گریه)
سرم رو گذاشته بودم رو زمین و با تمام وجود گریه میکردم
دلم میخواست داد بزنم و بگم ک منم اینجام!
منم اینجا دارم بدبختی میکشم! مگ خدا وجود نداره؟!! الان کجاست؟!
***
[۶ روز بعد]
+خب... ی سلام دیگ...
و اینک من هنوز زندم!
ساعت ۲۳:۴۶ دقیقس و تا چند دقیقه ی دیگس ک میتونم بگم ۱۰ روزه تو قرنطینم.
اینترنت خیلی ضعیف شده و خب ی جورایی میشه گفت دسترسیم ب اون بیرون کاملا داره قطع میشه،
دیشب ذخیره ی ابی ک برام مونده بود تموم شد، حتی با اینک خیلی با دقت و کم ازش استفاده میکردم...
بیخیالش بهرحال تقصیر بی احتیاطی خودم بود!(خنده)
کم کم لبخندم محو شد و جاش رو ب بغض داد.
+اگه حواسمو جمع میکردم کلش روی زمین نمیریخت و الان تشنه نمیموندم.
من...
من حتی لایق زندگی کردنم نیستم!
ش..شاید شاید همه چی حقمه... هوم؟
کمی مکث و سکوت...
+عااا بیخیالش(لبخند)
راستش این روزا ی سری علائم عجی...
جملم رو تموم نکرده بودم ک ی دفه...
+برقا چرا قطع شد؟؟! هوفف دوباره فیلم میگیرم باشه؟...
فیلم رو قطع کردم و کورکورانه ب سمت اشپزخونه قدم برداشتم.
+چراغ قوه کجا بو...
عاهاا!
با حرکت دستام اولین کابینت رو پیدا کردم، چراغ قوه رو در اوردم و روشنش کردم.
+حالا بهتر شد! ول چرا برقو قطع کردن...؟
نگرانی رو ب وضوح توی صدام حس میکردم، من ترسیدم
حسی ک بار ها و بار ها طی این ۱۰ روز با تمام وجود احساسش کردم؛
بعد از چن مین گشتن بلخره چندتا شمع کوچیک و بزرگ و ی کبریت پیدا کردم،
اونا رو روشن کردم و تو نقاط تاریک خونه جا گذاری کردم.
دوباره ب سمت دوربین برگشتم و شروع ب ظبط کردم.
+عااا ببخشید! برقا خیلی ی دفه ای قطع شد و مجبور شدم برم.
ول الان شرایطتو تونستم کنترل کنم! (خنده)
نمد چرا برقو قطع کردن اما امید وارم اون چیزی ک تو ذهنم وجود داره نباشه!...
قطعا همونه!🗿
+خبب راستش چن روز پیش اخبار ی سری نکات ترسناک و در عین حال امید بخشی رو درمورد این بیماری میگف...
میگف افرادی ک مبتلا میشن معمولا تا ۲۰ روز طول میکشه ک علائم رو بروز بدن، ینی این ۲۰ روز ب معنای خطره!
ریز نگاهی ب بیرون کردم و ادامه دادم...
+ی جورایی این ینی،
ممکنه این بیماری زمان زیادی تو بدن افراد بوده باشه و فقط ی خورده دیر بروز کرده...
زمان ب کندی میگذشت و فضا سنگین شده بود پس تصمیم گرفتم فضا رو کمی تغییر بدم.
+البت ی روی مثبتم داره! و اونم اینه ک اگه ب این بیماری مبتلا شده باشین و بعد از ۲۰ روز بروز نکنه احتمال اینک دیگ بروز نکنه هست!
ی جورایی ی پیروزی ب حساب میاد نه!؟ (خنده)
بعد از چن مین حرف زدن تصمیم گرفتم ویدیو رو تموم کنم پس دوباره لبخند گشادی زدم و گفتم...
+عااا من خیلی خستم روز سختی داشتم.
لطفا... مواظب خودت باش مین یونجی و اینک بازم میبینمت!
خندیدم و دستی تکون دادم.
+شبت بخیرر (خنده)
و پایان ویدیو...
ایکاش میتونستم بگم،
پایان کابوس..
بیداری، نور، خوشبختی...:)
بچه ها ببخشید تو این مدت حالم خوب نیست واقعا...
ی لایکمون نشه؟
۱.۰k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.